ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ
لینک دوستان

      تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

     ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ 

و آدرس rozemeshki.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

ﺁﺧــﺮ ﭘــﺎﯾﻴـﺰ ﺷﺪ...


ﻫﻤﻪ ﺩﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﺟﻮﺟﻪ ﻫﺎ...


ﺍﻣــﺎ ﺗـﻮ ﺍﻣـﺸﺐ...


ﺑﺸﻤﺎﺭ! ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯼ ...


ﺑﺸﻤﺎﺭ! ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﯼ...


ﺑﺸﻤﺎﺭ! ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ ﻭ ﻏﻢ ﺭﯾﺨﺘﯽ ...


ﻓﺼﻞ ﺯﺭﺩﯼ ﺑﻮﺩ، ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺒﺰ ﺑﻮﺩﯼ!؟...


ﺟﻮﺟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﺪﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻴﺸﻤﺎﺭﯾﻢ...

 

 

 

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آن قدر کوتاه است

 

که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.


یــلدایـتـان مـبـارک دوستـان

 

 

 

[ شنبه 29 آذر 1393برچسب:ﺁﺧﺮ ﭘﺎﯾﻴﺰ ﺷﺪ,,,, ] [ 21:19 ] [ DUYĞU ]

 

 قـطـره؛ دلش دریـــــا می خواست


خیلی وقت بود که بـه خـدا خواسته اش رو گفته بود


هـــر بـــار خـدا می گفت :  “از قطره تا دریا راهیست طولانی،

راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریــا نیست!  “


قـــطــره عبـــور کـــرد و گــذشت


قــطـره پشت سـر گـــذاشت


قـطــره ایـستاد و منـجمـد شـد


قـــطـره روان شد و راه افــتــاد


قطره از دست داد و به آسمان رفت


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت


تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!


خــــدا قـــطـــره را بــه دریــا رسانــد


قــطــره طـعـم دریــا را چـشید


طــعـم دریـــا شـدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟


خــــدا گــفــت : هـسـت!


قطره گفت : پس من آن را می خواهم


بـــزرگ تـــریـن را، و بی نهـایـت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قــــلـــب آدم گذاشت

 

و گفت : اینجا بی نهایت است!


و آدم عـــــاشق بــــود

دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد


اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت


آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت


قطره از قــ❤ـــلــب عـــاشـق عبور کرد!


و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :


“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!  “

 

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:اشک عاشق, ] [ 11:53 ] [ DUYĞU ]

 

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

 

به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

 

 به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

 

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
 به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

 

به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !

 

به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!

 

و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را

از   هـــم دریــغ می کنیم

و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم

کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم

[ جمعه 21 آذر 1393برچسب:, ] [ 21:6 ] [ DUYĞU ]

تـیـره بـخـتـی را مـی‌پــذیـــرم

اگـــر بـــدانـــم

روزی چـشـم‌هـای تــو را خــواهــم سـرود

سـکــوت را مـی پــذیـــرم

اگـــر بــــدانـــم

روزی بـا تـو سخـن خــواهــم گـفـت

مـــرگ را می‌پـــذیـــرم

اگـــر بــــدانـــم

روزی تــو خــواهـی فهـمـیـد

کـــه دوستــت دارم 

[ جمعه 14 آذر 1393برچسب:سکوت و مرگ را می پذیرم, ] [ 15:15 ] [ DUYĞU ]

 

من عــقـابـی بودم که نگاهِ یک مــار

 

سـخـت آزارم داد

 

بــال بگشـودم و سمتش رفتم

 

از زمــیــنـش کـندم

 

بــــه هـــوا آوردم

 

آخر عـمـرش بود که فـریـب چشمش، سخت جـادویــم کرد

 

در نوک یک قـلـه، آشیانش دادم که همین دل رحـمـی، چه بروزم آورد

 

عـــشـــق، جــادویــم کـــرد

زهـــر خــود بـر مـن ریـخت

 

از نــوک قــلـه زمین افـتادم

 

تــــازه آمــــد یـــــادم، مـــن

 

عــقــابـی بـــودم بــر فــرازِ يــک کـــوه

 

آشـيـــانِ خــود را بــه نـــگـاهـي دادم

[ پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:من عقابی بودم ,بر فراز یک کوه, ] [ 21:42 ] [ DUYĞU ]

 

هـر که را دیدم،دیدارش سـوز دردی بود مرا

 

هـر چـه شنـیدم،نـیـزه ی غـمــی بــود مــرا

 

و هـــــــــر جا رفتم !!!

 

جــهـنــم ســوزانــی بــود مـــرا

 

بـا هــر که نشستم دشمن جــانـم شد

 

و ایـــنـک آرزو دارم بـگریـــزم

 

و تـــنـهـــا شــــوم

 

دیــگــر مَــــرهــم درد نمیخواهــم

 

مــی گـــریـــزم ...

 

می گـریـزم از دردی که بــردردی  می افــزایـــد

 

بــــــا آنــکــه مـیـســوزم ...

 

ولــی آب از دسـت ایــن مــردم نمی خــواهـــم

 

زنــدگــی کــه خـواری ست ،مـردن رهـایی ست 

[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:مَــــرهــم درد نمیخواهــم , ] [ 15:6 ] [ DUYĞU ]


בلـــم آرامشے مے פֿـواهــב



בر بے בلهره ترین آغوش בنیا



جایے بایـב باشـב


غـیـر از ایــن ڪنج تـنـهایے!



تــا آـבم گــاهے آنـجا جــان بـבهـב!



مـثـلا" آغـــوش تـــــــــــو



جــان میـבهـב بــراے جــان בاـבن

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:دلم آرامش می خواهد, ] [ 16:41 ] [ DUYĞU ]

درباره وبلاگ

افسوس که زنـدگی رویـایی بیش نـبـود .